به مناسبت ۵۰ امین سالگرد پرواز یوری گاگارین به عنوان اولین فضانورد به فضا، دختر ارشد او، النا، اولین مصاحبهی عمرش را با یک رسانهی غربی یعنی رادیو ۴ بیبیسی به مجریگری ِ آندره رُز از مجلس بریتانیا انجام داده است که متن آن در سایت روزنامه گاردین هم منتشر شده است.
مصاحبه را فرید نویسنده وبلاگ جستار برای یک پزشک ترجمه کرده است. از ایشان ممنونیم.
آندره رُز: آیا هیچ خاطرهای از ۱۲ آوریل سال ۱۹۶۱، روزی که پدرت اولین فردی بود که پا به فضا میگذاشت، داری؟
النا گاگارین: نه، من بسیار کوچک بودم، تنها دو سالم بود و هیچ خاطرهای از آن روز بخصوص ندارم.
رُز: پس چه موقعی فهمیدی که پدرت به چه موفقیت عظیمی دست پیدا کرده است؟
النا: خُب، این برمیگردد به بزرگ شدن من. سراسر زندگی ِ پدرم پر از وسوسهی فضا و جستجوی فضایی بود و او برای من همیشه اولین کیهاننورد باقی مانده است. هیچ ماقبل و مابعدی برای من وجود ندارد.
رُز: وقتی بزرگتر شدی آیا هیچ وقت شد دربارهی اولین پروازش با تو صحبت کند؟
النا: نه. او به ندرت در مورد آن پرواز با مردم حرف میزد؛ به نظر بسیار خسته بود از تکرار مکررات و صحبت با رسانههای گوناگون. با من بیشتر از دوران بچگیاش حرف میزد – دربارهی بزرگ شدن در اسمولنسک (شهری در روسیهی کنونی؛ شوروی سابق) و همچین دربارهی جنگ. خانوادهش به مدت سه سال زیر سایهی سنگین اشغال ِ آلمانیها زندگی کرده بودند و از آن دوره به عنوان یک دورهی مهم از زندگیاش برای ما صحبت میکرد.
رُز: دربارهی بزرگ شدن در اسمولنسک چه میگفت؟
النا: اینکه زندگی در آن برهه بسیار سخت میگذشت. کل خانواده با چهار بچه توسط آلمانها از خانهشان بیرون انداخته شده بودند و مجبور به زندگی در یک فضای کانتینر مانند در باغی به مدت سه سال بودند. زندگی بدون غذا و هیچ امکان آموزشی برای بچهها. در سال ۱۹۴۱، در سن هفت سالگی، او در یک مدرسهی محلی برای تحصیل پذیرفته شد اما وقتی آلمانها این منطقه را اشغال کردند، مدرسه بسته شد و به مدت سه سال بعد از آن مدرسهای برای تعلیم وجود نداشت. تنها وقتی آن منطقه توسط نیروهای شوروی در سال ۱۹۴۴ باز پس گرفته شد، مدرسه دوباره باز شد اما زندگی همچنان بسیار سخت و جانکاه بود.
آنها تقریبا هیچی نداشتند – برای مثال هیچ کاغذی برای نوشتن نبود و به همین منظور مجبور میشدند که از تنهی درختان صفحاتی را درست کنند برای نوشتن بر روی آن. اما به نظر معلمان بسیار ویژهای داشتند که میخواستند هرچه زودتر و سریعتر درس و نوشتن را به انجام برسانند، شاید چون بخاطر اینکه جنگ موجب شده بود کشور بیشتر از پیش احساس نیاز کند و به همین خاطر درسهایی چون ریاضیات، شیمی، فیزیک بسیار خوب و عالی همانند درسهایی چون ادبیات و تاریخ تدریس میشد.
پدرم سرتاسر زندگیاش علاقمند به تاریخ و ادبیات بود. عشقاش به تاریخ بسیار ژرف بود: با مطالعهی تاریخ و ادبیات این احساس بهش دست میداد که دارد خودش را واکاوی میکند. یادم است روزی را که او من و خواهرم را با ماشین به «بورودینو» بُرد؛ منطقهی جنگیای که ارتش ناپلئون با ارتش روسیه در یکی از خونینترین جنگهای ناپلئون روبرو شدند. و جالب اینکه پدرم از جنگ با تمام جزئیات ریز و درشتش باخبر بود، وقایع را بازسازی میکرد و به ما نشان میداد که در آن مکان چه اتفاقی افتاده است. پدرم حتی اشعاری را که درمورد این جنگ سروده بود را بازخوانی کرد و یادم است که سخت تحت تاثیر اطلاعات وافرش قرار گرفته بودم. این درست همانند موقعی است که در سامورا دانشجو بود، او همیشه سخت کنجکاو بود و علاقمند به یادگیری همهچیز. یکی از دوستانش به من گفت که وقتی پدرم در مسکو بود یک روز برای سخنرانی در موضوع هنر به موزهی پوشکین حاضر شده بود. او عضوی از نسلی بود که فرصتهای بسیار کمی روبروی آنها بود، اما سپس، بعد از جنگ، آنها مشتاق و حریص به هرکاری بودند.
رُز: از دیگر نقل مکانهای خانواده با پدرت آیا چیزی یادت هست؟
النا: در بورودینو فقط ما سه نفر بودیم: پدرم، من و خواهرم. اما او دوستان زیادی داشت و هر آخر هفتهای آنها برنامهای را برای گذران وقت داشتند. بیشتر البته برنامههای ورزشی بود چونکه پدرم و دوستانش ورزشکارهای قابلی بودند – ورزشهایی مثل والیبال، فوتبال، هاکی. ما هم غذا را آماده میکردیم و آمادهی رفتن به جنگل میشدیم و تمام روز را در آنجا با زنها، بچهها و لشکری از ورزشکاران ورزیده سپری میکردیم. اغلب، بعد از سپری کردن کل روز برای مطالعه و سخت کار کردن، شب هنگام که برمیگشت چند تن از دوستانش را با خودش میآورد و به استادیوم نزدیک خانه میرفتند برای بازی ِ هاکی. آنها سراسر شب را بازی میکردند و بیشتر از سه یا چهارساعت خواب نداشتند. این موجب ضعف بدنی او نشد و همیشه یک فرد ورزیده و سالم باقی ماند. هر صبح، ما را به جنگل میبرد برای انجام ورزش صبحگاهی. و یا هنگامی که از پلههای تپه پایین میآمدیم او هر کسی را که سر راه بود صدا میزد تا به ما بپیوندد برای ورزش و دویدن. ورزش صبحگاهی در فضای باز برای او بسیار مهم بود.
رُز: شما در چه جاهایی زندگی میکردین؟
النا: آپارتمانی را که در آن زندگی میکردیم، قبل از پرواز پدرم، خوب بیاد ندارم. فقط میدانم که در مسکو بود، جایی که او در او یکی از اعضای اولین گروه فضانوردان انتخابی برای فرستاده شدن به فضا مشغول تمرین بود. بعد از پرواز ما به یک آپارتمان بزرگتر در شهر کوچکی به اسم چکلوسکایا نقل (Chkalovskaya) مکان کردیم. این شهر نزدیک ِ یک فرودگاه نظامی قرار دارد و ما سه سال را در آن به سر بردیم. شهر ستارهای یا همان شهرکشتی که مختص به کیهاننوردان طراحی شده بود در آن افرادی که مشغولیت ذهنیشان مرتبط با فضا بود زندگی میکردند، هنوز ساخته نشده بود. ما سال ۱۹۶۶ به آنجا نقل مکان کردیم.
رُز: از این شهر ستارهای چه بیاد داری؟
النا: مکان بسیار شگفتانگیزی برای بزرگ شدن بود. وقتی به آنجا رسیدیم، تنها چند ساختمان متروک در آن ساخته شده بود و درست در وسط جنگل قرار داشت. ما بیشتر تابستان را به چیدن قارچ و توتفرنگی اختصاص میدادیم. و البته مکان بسیار امنی برای بچهها برای بازی کردن بود چون یک منطقهی حفاظت شده محسوب میشد. یک منطقهی نظامی. مردمی که آنجا زندگی میکردند همه به سختی کار میکردند، بسیاری از آنان در آکادمی علوم هوانوردی ِ ژوکوفسکی تحصیل کرده بودند و بسیاری اوقات به خانه صرفا جهت خوابیدن باز میگشتند. آنها اگر زمان آزادی را در اختیار داشتند، آن را به ورزش اختصاص میدادند: آنجا همه چیز در دسترس بود.
رُز: به محض اینکه پدرت به مدار زمین منتقل شد، یک شهرت خارقالعادهی بینالمللی نصیبش شد. آیا در طول سال بعد از آن پرواز، بیشتر وقت را در خانه سپری میکرد؟
النا: نه، اصلا. اما هنگامی که وقت آزاد در اختیارش بود، بیشتر دوست داشت در خانه باشد و با ما وقت را سپری کند. خیلی اشتیاق داشت که ما دو تا را (النا و گالینا دو دختر یوری گاگارین) را در حال درس خواندن ببیند. دوست داشت با ما در رابطه با کتابها و ادبیات صحبت کند و همچنین برایمان شعر میخواند. او شعر زیادی را از بر بود و دوست داشت آن را به ما هم یاد بدهد.
رُز: چه نوع شعری؟
النا: خُب، او پوشکین را خیلی خوب میشناخت. همچنین تاردوفسکی و ایوانوفسکی – اشعاری که مرتبط با جنگ بود. عشق او به شعر بیکران بود: اشعار بسیاری از لرمونتو و همچنین قدس اگزوپری از بر بود. دوست داشت اشعار را با صدای خیلی بلند برای ما بخواند. در آن موقع فهمیدن شعر برای ما بسیار سخت بود اما عاشقانه این کار را دوست داشتیم.
رُز: آیا فکر نمیکنید او خودش را همچون شازده کوچولو میدید؟
النا: نه. او خودش را یک فضانورد میدانست. کتاب مورد علاقهاش شازده کوچولو نبود، بلکه پرواز در شب (Night Flight)بود.
رُز: وقتی پدرت به ایستگاه فضایی ِ وستوک ۱ منتقل شودع ایا به مادرت گفته بود که قضیه از چه قرار است؟
النا: مادرم میدانست پدرم میخواهد چکار کند، و وقتی پدرم داشت منزل را به سمت بیکانور (اسم یک شهر) ترک میکرد به مادرم کامل ماجرا را گفته بود. اما او یک تاریخ معین را به مادرم نگفته بود. گفته بود که پرواز در چند روز پس از تاریخ اصلی ِ معین شده انجام میگیرد و به همین خاطر خیال مادرم راحت بود.
رُز: ظاهرا آن پرواز عملیاتی فوفالعاده خطرناک بود. آیا او خانواده را از خطرات احتمالی آگاه کرده بود؟
النا: نه، هیچی به ما نگفته بود.
رُز: و وقتی که از مدار بازگشت، آیا هیچ خاطرهای از آن لحظات دارید که چه حالی داشتید؟ آیا والدین پدر شما برای مواظب از شما زمانی که او دور بود، به شهر ستارهای آمدند؟
النا: نه، مادربزرگم برای مدتی آمد اما بیشتر اوقاتی که پدرم از ما دور بود یک پرستار را مسئول مواظبت از ما کرده بودند که تمام وقت کار میکرد. خواهرم تنها یک ماه داشت و تنها دلمشغولی مادرم هم رسیدگی به بچههای کوچکش بود.
رُز: پدر شما ناگهان به مشهورترین فرد روی کرهی زمین تبدیل شد. این اشتهار او چه تاثیری بر خانواده گذاشت؟ بالخص بر مادر شما؟
النا: مادرم آدمی بود بسیار اهل خانه و خانواده و خوب آگاه بود که زندگیاش برای همیشه دستخوش تغییر بسیار بزرگی خواهد شد. و واقعا هم تغییر کرد. تنها بخش ابتدایی از زندگی ِ زناشویی آنها بود که توانسته بودند وقت بیشتری را در خدمت خودشان باشند، هنگامی که در مورمانسک زندگی میکردند، درست اندکی بعد از ازدواج. پدرم حتی بعد از انتخاب شدن به عنوان یکی از کیهاننوردان انتخابی و انتقالشان به مسکو، نتوانست آنچنان که باید و شاید با مادرم باشد. و بعد از پرواز، داشتن یک زندگی ِ خصوصی بطور سرسامآوری سخت و مشکل مینمود. آنها فرصت بسیار بسیار کمی برای خلوت با یکدیگر داشتند.
رُز: انتخاب پدر شما به عنوان اولین فضانورد درست چند روز قبل از پرواز اتفاق افتاد. آیا به نظر شما شخصیت پدر شما – مردی جذاب و خوشچهره – در این انتخاب تاثیر داشت؟
النا: بله.
رُز: میتوانید شخصیت او را برای ما توضیح دهید؟ در هر خبر یا عکسی که ما از او میبینیم، پدر شما لبخند ظفرمندانهای بر لب دارد. این معیار نه اینکه فورا او را یک شخص آشنا جلوه میدهد بلکه گیرا نیز هست. به نظر شما این ویژگیها نقش موثری در انتخاب او به عنوان اولین فردی که پا به فضا میگذاشت، داشت؟
النا: سرگئی پالویچ کرولِو، طراح ارشد ِ برنامهی فضایی ِ شوروی، پدرم را انتخاب کرد اما تمامی ِ شش خلبان در اولین گروه از کیهاننوردان همگی به اندازهی پدرم آمادگی این کار را داشتند. آنها از نظر جسمانی در سطح بسیار بالایی بودند. همه خوب تمرین داده شده بودند – حتی فراتر از تمرینات ویژه – چونکه در آن زمان هیچکس نمیدانست که تاثیرات جو خارج از زمین بر بدن انسان چگونه خواهد بود. تمامی ِ اعضای اولین گروه از کیهاننوردان آموزش داده شده بودند که سریعا تصمیمگیری کنند و این به عنوان سرلوحهی شد که تعیین میکرد کدام یک میتوانست اولین فضانورد در برنامهی فضایی باشد. به نظرم این همان چیزی بود که پدرم را شایستهی آن کار تشخیص داد.
پدرم همچنین از نظر جسمانی بطرز شگفتآوری ورزیده بود. بطوری که حتی در طول عمرش تا آن زمان درست نمیدانست که درد درونی چگونه بود. بارها زخمها و آسیبهای فیزیکی را تجربه کرده بود اما واقعا هیچوقت هیچ مشکل درونیای را از سر نگذرانده بود. او به ما بارها میگفت که نمیداند درد درونی یعنی چه؟ همچین پدرم آدم بسیار آرامی بود و ذهنی بسیار سنجیده داشت. برای مثال وقتی که به خانه برمیگشت به جای اینکه بگوید خسته است میگفت :من تنها ۴۰ دقیقه وقت برای خواب دارم و بسیار خسته هستم. او اغلب برای مدت ۴۰ دقیقه میخوابید و درست سر ساعت بیدار میشد بدون احیتاج به هیچ ساعت زنگداری یا کسی که او را بیدار کند.
رُز: آیا برمیگشت به تمریناتی که انجام داده بود؟
النا: نه. این قابلیت مادرزاد و طبیعی ِ پدرم بود.
رُز: آیا این قابلیت را نیز برای شما به ارث رسانده است؟
النا: نه! (میخندد)
رُز: مادامیکه شما در آن حلقهی خاص از کیهاننوردان بزرگ میشدید، آیا با افراد بسیاری که در کار برنامهی فضایی ِ شوری بودند، مردانی همچون کورولِو، ملاقت داشتید؟
النا: من هیچوقت با کورولِو – که به عنوان یک فرد ناشناختهی دولتی از او یاد میشد – ملاقات نکردم اما تمامی ِ کیهاننوردان و مهندسانی که در شهر ستارهای زندگی میکردند را بخوبی میشناختم؛ و تمام کسانی را که فضانوردان را آمادهی رفتن به فضا میکردند. ما همه در یک مکان زندگی میکردیم و با بچههای آنها به مدرسه میرفتیم. یک زندگی ِ بسیار خاص بود، چون بخوبی میدانستیم که همگی درگیر یک کار بسیار خطرناک هستیم. بسیاری از کسانی که در شهر ستارهای کار میکردند شغلشان خلبانهای جاننثار بود و تا آخر هم جاننثار باقی ماندند که بسیار کار خطرناکی بود.
رُز: آیا هیچوقت از پدرت پرسیدی که پروازش چگونه بود؟
النا: خُب، ما الان بهتر از خطرناک بودن آن عملیات آگاهیم، و در طول پرواز هم موقعیتهای فوقالعاده ریسکپذیر و خطرناکی سر راه وجود داشت که پدرم هیچوقت آنها را با جزئیات برای ما نگفت. ما الان به مدد اسناد و مدارکی که منتشر شده است بخوبی آگاه از تمامی مراحل و سختیهای کار هستیم اما در آن زمان این خطرات محرمانه بودند و کسی از آنها باخبر نبود. پس میتوانم تصور کنم که چقدر این پرواز مشکل بود اما این چیزی نبود که پدرم بخواهد دربارهاش با ما حرف بزند. اما بعد از اولین پروازش، او دوباره خواست که به فضا برگردد. میخواست کارش را به عنوان خلبان و کیهاننورد ادامه دهد. او همچنین بسیار علاقمند به مهندسی جنبههای پرواز فضایی و ساختار سفینههای فضایی بود. او برای تحقیقات به آکادمی ژوکوفسکی رجوع کرد و برای مدرکش یک بال تعمیرشدهی کشتی فضایی را پیشنهاد داد. چیزی شبیه شاتلهایی که آمریکا بعدا به طراحی آنان پرداخت.
رُز: پس جدا از خطرات احتمالیای که داشت، پدرت از پروازش لذت برد؟
النا: درسته، اما این برایش کافی نبود، پروسهای بسیار سریع بود! که بسیار از آن لذت برد و میخواست دوباره پرواز میکند.
رُز: او بعد از پروازش به عنوان آدم بسیار مشهور از کشورهای زیادی دیدن کرد. به نظرت پدرت کدام کشور را بیشتر دوست داشت؟
النا: خُب، میدانم که بریتانیا را بسیار دوست میداشت! ملکه عروسکهای زیبایی به پدرم داده بود که آنها را برای من و گالینا آورد. او چندین بار به فرانسه رفت و همیشه در تماس کامل با برنامههای فضایی فرانسه بود و این آن چیزی بود که او ازش لذت میبرد، دیدن تکنیکهای جدید پرواز. و البته از کوبا بسیار خوشش میآمد. کاسترو یکی از دوستان خوب او بود. پدرم دوست داشت میتوانست به تنهایی به آن کشورها سفر کند، نه در ماموریتهای رسمی و دوست داشت بیشتر و بیشتر ببیند تا هرچه بیشتر یاد بگیرد. اما این امکانپذیر نبود چون اگر برنامهای را برای خود تنظیم میکرد که برود و ببیند، توسط افرادی که علاقمند به گفتگو با او بودند احاطه میشد. او درک میکرد که این جزوی از کارش است و نمیتوانست از آن سرباز زند.
رُز: آیا این شهرت پیشبینی ناشدهی او مشکلی برای بزرگ شدن شما ایجاد کرد؟
النا: من هیچوقت هیچ نوع دیگری از زندگی را تجربه نکردم پس نمیتوانم مقایسه کنم. من متعلق به یک خانوادهی بسیار مشهور بودم و این به جزئی از زندگی ِ من تبدیل شد. من به درستی زمانی را که موقعیت زندگی ِ ما با خانواده سخت بود را یادم نمیآید و نمیتوانم قضاوت کنم که این خوب بود یا نه، سخت بود یا راحت. این یک حقیقت پذیرفته شده بود.
رُز: و به عنوان بخشی از این خانوادهی مشهور، آیا هنوز با افراد علاقمند از سراسر دنیا ارتباط دارید، برای مثال نامههایی که بخواهند بیشتر دربارهی پدر شما بدانند؟
النا: بله، من عکسها و خاطرات بسیاری از افرادی که زمان با پدرم بودهاند دریافت میکنم و اگر من کسی را پیدا کنم که روز ۱۲ اوریل آن سال از ملاقات با پدرم خاطرهای داشته باشد، خوشحال خواهم شد که آن را بشنوم.
رُز: آیا این خاطرات را جایی ضبط میکنید؟ اگرچه این چیزها بسیار خصوصی هستند اما موفقیت او در طول زمان پررنگتر شده است.
النا: بله، ما هرچیزی مربوط به او و خاطرهاش را در خانهی مادریام نگه میداریم.
رُز: و آیا به همهی مشتاقان جواب میدهید؟
النا: بله، حتما جواب میدهم. بعضی اوقات به کسانی که ازم میخواهند به ایشان جواب دهم، تلفن میکنم. بعضی وقتها مردم فقط عکس برایم میفرستند چونکه میدانند ما این خاطرات را آرشیو میکنیم و دوست دارند عکسهایشان در آرشیو یوری گاگارین حضور داشته باشد. همچنین پروژههای مدرسهها دربارهی فضا وجود دارد و من از طرف دانشاموزان علاقمند به فضا نامه دریافت میکنم و همیشه هم به آنان جواب میدهم. بسیار از این کار راضی هستم.
رُز: در روز ۱۲ آوریل، وقتی روزنامهها این واقعه را گزارش دادند، روسیه بسیار در آرزوی این بود اولین کشوری باشد که فضانورد به ماه میفرستد. این اتفاق اما نیافتاد. به نظر شما اگر پدر شما بود چه حسی داشت بعد از شنیدن خبر اینکه آمریکا اولین فضانورد را به سطح ماه فرستاده است.
النا: خب این یک موقعیت سیاسی بود، نه اینکه روسیه آمادگی چنین کاری را نداشت. میدانیم که بسیاری از اتفاقات از تصمیمات سیاسی سرچشمه میگیرد و من مطمئن هستم که نه او و نه کورلِو که زمانی برنامههایی برای رسیدن به سطح ماه در سر داشت، از شنیدن چنین خبری خوشحال نمیشدند. فیلمی وجود دارد به اسم «فضای سرخ» که در آن نشان میدهد کیهاننوردان تحت تاثیر تصمیمات سیاسی قرار گرفتهاند، نه فقط در روسیه بلکه در آمریکا نیز. فیلم تقدیم شده است به فاجعههایی که در فضا رخ داد و بسیار افرادی که بخاطر تصمیمات سیاسی جان خودشان را در این راه از دست دادند. تصمیماتی که قبل از آنکه امنیت را برای فضانوردان تامین کنند سعی داشتند در این راه «اولین» باشند.
رُز: آیا خبرنگاران از آمریکا برای مصاحبه به شما مراجعه میکنند؟
النا: بله، فردا یک نفر از موزهی فضایی ِ واشنگتن برای مصاحبه با من به اینجا خواهد آمد.
رُز: این اولین باری است که شما با یک خبرنگار آمریکایی مصاحبه میکنید؟
النا: این اولین باری است که یک نویسنده اختصاصا برای مصاحبه با من پیرامون زندگی پدرم به روسیه سفر میکند. البته که این بخاطر ۵۰ سالگرد این واقعه است. البته وقتی در آمریکا هستم مکرر دربارهی پدرم از من سوال میشود.
رُز: دوباره برگردیم به زمانی که پدرت برای سفر آماده میشد. به احتمال زیاد پدرت، مادرت از عدم برگشت و اتفاقات پیشبینی نشدهی سفر مطلع کرده است، اینکه او دیگر برنگردد.
النا: بله، درست است.
رُز: آیا هیچ پیغام خاصی برای مادرت داشت؟
النا: پدرم نامهای به مادرم نوشت و در آن ذکر کرد که احتمال این هست دیگر برگشتی وجود نداشته باشد چون پرواز بطرز وحشتناکی خطرناک بود و اینکه مادرم را به آرامش فرامیخواند و اینکه با این قضیه به خوبی کنار آید. اما پدرم نامه را به او نداد. مادرم بعدا اتفاقی نامه را بعد از اینکه او از پرواز برگشت پیدا کرد. پدرم نخواسته بود مادرم نامه را پیدا کند و بعدا به مادرم گفت که نامه را دور بیاندازد که البته مادرم چنین کاری نکرد و آن را حفظ کرد.
رُز: آیا نامههای زیادی از پدرت برای مادرت به جا مانده است که آنها را داشته باشی؟
النا: بسیار کم، اما تاریخ آنها از روزی است که من تازه به دنیا آمده بودم و مادرم در حال تحصیل بود و پدرم شمال کشور به عنوان خلبان فضایی مشغول تمرینات بود. مادرم قادر نبود به او بپیوندد، و به همین خاطر نامههایی در این بین رد و بدل میشد. اما بعد از اینکه برای همیشه کنار هم زندگی کردند، دیگر نیازی به نامهنگاری نبود.
رُز: آیا هیچوقت خود علاقمند به فضا و کاوشگری ِ فضایی بودید؟
النا: نه،نه هیچوقت. من کاملا مطمئن هستم که این کار اصلا مناسب برای زنان نیست. من به خوبی میدانم که افراد علاقمند چطوری تعلیم داده میشوند و میدانم که این تعلیمات چقدر سخت و در بعضی مواقع چقدر وحشتناک است.
رُز: چطور؟
النا: حرف زدن دربارهی آن به انگلیسی برایم سخت است چون مراحل تمرینات تکنیکی را در این زبان بلد نیستم اما برای مثال اتاقکهایی ایزوله وجود دارد، جایی که فضانوردان در آن برای مدت نامعلومی قرار میگیرند – این مدت زمان حتی تا ۲۱ روز میتواند به طول بیانجامد. دمای فشار در آن جا بسیار بالا است. بعضی اوقات بیشتر از ۵۰ درجهی سانتیگراد، بعضی اقات دمایی فریز کننده. آنها در آنجا هیچ ساعتی برای باخبری از زمان ندارند و البته هیچ ارتباطی با دنیای خارج.
رُز: وقتی شما با دیگر خانوادههای فضانوردان به جنگل برای تفریح میرفتید، آیا هیچوقت آنها از مشکلات و تجربیات کاریشان با شما حرف میزدند؟
النا: نه هیچوقت. آنها با هم شوخی میکردند، بازی میکردند برای شکار و ماهیگیری میرفتند و حتی اسکی روی آب. آنها هیچوقت دربارهی این مورد حرف نمیزدند.
رُز: به نظرم زندگی ِ بسیار پررمز و رازی بوده است.
النا: نمیتوان اسمش را پر رمز و راز گذاشت اما همانطوری که افراد نظامی هیچوقت از کارشان در خانه حرفی به میان نمیآورند آنها هیچوقت نمیخواستند زنها و بچههایشان از اتفاقات ممکنه باخبر شوند و نمیخواستند آنها را نگران کنند.
رُز: عکسی که از شما و خانوادهتان برای رسانهها منتشر شد نشان میدهد که شما خانوادهای فداکار بودید. آیا این تاثیری روی بچگی شما داشت؟ اینکه پدرت بسیاری اوقات دور از خانواده بود، آیا میتوان اسمش را مرد خانواده گذاشت؟
النا: بله، او در واقع مرد خانواده بود. اما او دایرهی دوستان بزرگی داشت و از بودن با آنها لذت میبرد و همیشه دوست داشت به خانه مهمان دعوت کند. بسیاری اوقات او دوستانش را به خانه میآورد و یک جو خودمان و خانوادگی را در خانه برپا میکرد. آنها نهایت استفاده را از اوقات ِ آزادشان میکردند چونکه در دیگر ساعات به شدت مشغول کار بودند. آنها همیشه سعی داشتند به چیز جدید دست پیدا کنند، با مردمان جدید آشنا شوند و یادم میآید که خانهی ما همیشه پر از آدمهای جورواجور بود که میآمدند پدرم را ببینند.
رُز: در ابتدای این مصاحبه شما گفتید که دوران بچگی ِ پدرتان بسیار سخت بوده است. آیا فکر نمیکنید که موفقیت او در سپری کردن شرایطی چنین دشوار برای تمرینات فضانوردی ریشه در دوران سختی باشد که او در بچگی شاهد آنها بوده و از نزدیک لمسشان کرده است؟
النا: بله، به نظر من هم همین کمک شایانی به استقامت او در شرایط سخت کرده است. اسمولنسک، منطقهای که او در آن بزرگ شده است، فقیرترین منطقهی کشور ماست و زندگی در آنجا همیشه بسیار سخت و دشوار بوده است. این منطقه در غربیترین نقطهی روسیه قرار دارد و تمامی ِ مبارزات و تهاجمهایی که از غرب به روسیه شده است از این منطقهی اسمولسنک بوده است. به همین خاطر است که تاریخ منطقه بسیار غنی و تیره است.
اما تنها این نبود. پدرم آدمی همیشه کنجکاو و علاقمند به مسائل بود. او عاشق مطالعه بود و حافظهی بسیار خوبی داشت و در دوران جوانی گاهی تا ۲۰ ساعت در روز را مشغول کار میشد. این نشات گرفته از دوران فقر بچگیاش نبود،بلکه او خود علاقمند به همهچیز بود.
یادداشت: النا گارگارین در روز ۱۴ جولای در محوطهی بیرونی ِ مجلس بریتانیا به مناسبت ۵۰ امین سالگرد پرواز یوری گاگارین به فضا، خطابهای را ابراز خواهد داشت.